یادته؟

یادته یه بار داشتی تو باغچه به گل و اون چیزایی که کاشته بودین  رسیدگی می کردی منم کنارت سر خودم و گرم کرده بودم  و داشتم خاک بازی و این کارا می کردم بعد بهم گفتی برو عینک منو از تو خونه بیار؟

می دونی من رفتم تو اتاق عینکتو برداشتم ، داشتم می دویدم بیام سمت تو دیدم صدای دعوا میاد . از تو کوچه بود. اومدم دم در دیدم دو تا همسایه دعواشون شده. منم وایسادم ببینم چی کار می کنن. عینک تو هم دستم بود. قبلا دعوام کرده بودی که عینک کسی رو به چشمم نزنم. دیدم هیشکی حواسش به من نیست. منم عینک تو رو زدم به چشمم و شروع کردم به نگاه کردن به دعوا.

چقد مزه داش می داد. کاش یه مشت تخمه هم داشتم . بعد یه دفه دیدم تو که نگرانم شده بودی که دیر کردم اومدی و دیدی دعوا شده و وایسادی کنار من . انقدر درگیر دعوا شدی که نفهمیدی من کنارت وایسادم عینک تو هم 3 ساعته به چشممه. اصلا دعوام نکردی . خیلی حال کردم.

دلم برات تنگ شده

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد