زندگی خیلی تخمیه.

هی دنباله یه آدم می گردی که خیلی باش حال کنی و مال خودت باشه و می جنگی و کونت پاره می شه و ضربه می خوری و پا می شی خودتو می تکونی و اینا . بعد که همه چی خوب و خوش و سلامت می شه و آروم و لعنتی و خوش گذشتنی،  هی همش از این چیزا میاد تو مخت که هدفت این بود؟

می خواستی ازدواج کنی و پول جمع کنی و از این کارا و تا آخر عمرت فقط ازدواج کرده باشی و همین؟

نمی خوای بری درسای زیادی بخونی و آدم بزرگی بشی و از این چند سالی که فرصت داری خوب استفاده کنی و یه زحمتی چیزی، یه کشفی، یه تحقیقی؟

اصلا من ریدم تو این زندگی.

 اصلا من می خوام گوه بزنم تو همه رابطه های صمیمی، که هی بخواد حواست به این باشه که مردت داشت کجا رو نگاه می کرد. اصلا من ریدم تو این مردا.

زنا که بدتر هی می خوان یه حالی از آدم بگیرن و یه کاری کنن که پارتنراشون از تو بدشون بیاد و وقتی خداحافظی می کنی باشون شروع کنن به بدگویی که نکنه یه وقت تو مخه شوهرشون تو بهتر بوده باشی.

حالا خیلی راحت شدم.