in the name of understanding

یه عالمه کار باید انجام بدم. گشادیم میاد.بی نهایت دلم می خواد نقاشی یاد بگیرم. یعنی وقتی بهش فکر می کنم دلم قیلی ویلی می ره  یعنی انقد دلم می خواد. اون همه پارسال بهم تمرین داده بودی نصفه نیمه انجام دادم. البته بد هم کار نکردما ولی من اصلا از طراحی بدم میاد. کاش از همون اول می رفتیم تو نقاشی و رنگ و اینا. انقد دوس دارم اون تابلو نیمه کاره ی تو اتاقتو من کشیده بودم و تمومش می کردم. ولی یه جورایی می خوام واقعا دیگه خیلی طراحی تمرین کنم. یه چیز دیگه هم هست وقتی داری بهم درس می دی جدی می شی بعد من می ترسم خیلی بد طراحی کنم و افتضاح و دیگه دوسم نداشته باشی و من آدم بی عرضه ای باشم .

کلاس ویولنم رو هم گذاشتم کنار. یعنی ساله قبل وسعم دیگه نمیرسید شهریه کلاسو بدم. از معلمم هم بدم میومد.خیلی آدم گوهی بود. الان حال ندارم بگم چه جوری بود ولی یه روز می گم چون جالبه بدونید چه چیزای تخمی ای تو مغزش بود.

یه عالمه کتاب واسه خوندن دارم که وقتی خط اول رو می خونم فکرم هزار جای جالب می ره و دیگه دلم کتاب خوندن نمی خواد و دوس دارم برم به چیزای تو مغزم فکر کنم و بهم خوش بگذره. این موضوع هم خیلی اذیتم می کنه.

هر چی آلمانی بلد بودم یادم رفته. تازه انگلیسی هم داره یادم میره. احساسه بی مصرفی می کنم.

اگه آدم بخواد کلاس بره و این داستانا و پولشو این جوری خرج کنه دیگه نمی تونه دو دو تا چهارتا کنه و ماشینشو تبدیل به خونه کنه . من خیلی دلم خونه می خواد.

خیلی دوست دارم آدم علمی ای باشم و تو این فرصتی که تو زندگیم دارم عین آدمای عادی نباشم .  


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد